کیان و روروکش
پسر خوشگلم یه 10 روزی هست که اومدیم خونه بابایی اینا و بابا مهدی رو ندیدیم بابا که زنگ می زنه همش دل تنگیت رو می کنه و از راه دور ماچ ماچیت می کنه .بابایی هم از وقتی اومدیم اینجا دوباره رفته یه رورو برات خریده که شما راحت ورجه ورجه کنید.این عکستم تقدیم می کنیم به بابا مهدی و مامان مصی و بابا کیومرث. آخه مامان مصی هم دلش خیلی برات تنگ شده عزیزم
کیان جونمه
کیان خیییییییییییییییییییلی دوست دارم دست خاله زهرا هم درد نکنه که لحظه های شما رو شکار می کنه
بالاخره لالا کردی
پسری من خوابوندنت یکی از دشوارترین کارا بود با کلی بالا پایین پریدن می خوابوندیمت.
وقایع مهم5 ماهیگیت
دوشنبه 20 خرداد وقتی دمر میشدی خودت رو به جلو می کشوندی و زانو هات رو یه کم خم می کردی نفسم.
سه شنبه 21 خرداد اولین روزی که بهت فرنی دادم.
پنجشنبه 30 خرداد اولین روزی که بهت سوپ دادم بخوری اونم از نوع ترش آخه شما اصلا با خوردنی های شیرین میونه خوبی نداشتین.
جمعه 7 تیر دیگه حسابی شیطون شدیا به راحتی سینه خیز به سمت جلو می رفتی .
شنبه 8 تیر الهی فدای صدای نازت بشم که یاد گرفته بودی دد می گفتی اونقدر دد دد می کردی که شبا هم تو خواب همش تکرار می کردی. دوشنبه10 تیر وروجک آخه این چه کاریه که موقع شیر خورن موهات رو می کشی.