سلام ماه مهربونم
همون طور که تو پست قبلی گفتم تولد بابا رو خونه مامان مصی جشن گرفتیم،و شمام تا تونستی شیطونی کردی و بدو بدو(تو پستای قبلی یادم رفت بنویسم از 17 دی به طور کامل راه میری حتی وقتی رو تخت ما هم میای می ایستی و اصلا چهار دست و پا نمی ری)
اینجا داشتی با بابا کیومرث بازی می کردی ،چشمت که افتاد به بنیتا که تو بغل منه همین طور متعجب اول نگامو کردی.
بعد با سرعت برق و باد خودت رو رسوندی به من و هر جوری که بود خودت رو تو بغلم جا دادی و با رفتارت بهم می فهموندی که بنیتا رو بذارم زمین و شما رو بغل کنم،الهی قربونت برم که حسودیت گل کرده بود.
بعد از اونم یه چند تا تماس مهم داشتی و مشغول مکالمه بودی.
بعد از شام هم کیک رو آوردیم و شما از کنارش تکون نمی خوردی و طبق معمول تا ازت چشم بر می داشتیم انگشتت رو تو کیک می بردی و از این پیروزیت کلی لذت می بردی.همشم می گفتی دس ،دس یعنی برات دست بزنن.عاشق این کاراتم نفسم.
در مجموع شب خیلی خیلی خوبی بود .خدا رو شکر به شمام خیلی خیلی خوش گذشت .با وجود این همه تلاش واسه دست زدن به کیک هر کاری کردم حتی یه کوچولو هم ازش نخوردی ،همش سرت رو به نشونه نه نمی خورم به راست و چپ می چرخوندی،خیلی این حرکتت رو دوست دارم عزیز دلم.
امسال دومین سالی بود که در کنار شماتولد بابا رو جشن گرفتیم.و شما با وجود اینکه بعد از ظهرش نخوابیده بودی.خیلی پسر خوبی بودی.
مهدی عزیزم هزاران هزار بار بهت تبریک می گیم و از صمیم قلبمون بهترین ها رو برات آرزو می کنیم.
یه تبریک ویژه هم به خاطر قبولیت در مقطع ارشد می گم ،امیدوارم هر روز که می گذره بیشتر شاهد موفقیت و بهروزیت باشم.
کیان عزیزم ،همه وجودمونی گل پسرم .با بودنت تو زندگیمون دیگه هیچی کم نداریم.تو این چند وقت خیلی پیشرفت کردی ،مثلا تا تلفن زنگ می زنه فوری بلند می شی ، دنبال تلفن بعد می ذاری رو گوشت و با اون صدای خوشملت می گی:اَو(یعنی الو).وقتی هم آب می خوای می گی اُوب،اُوب.انقدر تکرارش می کنی تا بهت آب بدیم.بعد یه لبخند پیروز مندانه می زنی که منظورت رو بهمون رسوندی و نوش جان می کنی.هر بچه ای که می بینی می گی نیی نیی(یعنی نی نی ).تازه عکسای خودتم وقتی می بینی می گی مهن(یعنی من).چکشم می بینی اشاره میکنی به دیوار ،فسقلی من هنوز یادت مونده واسه تزیین تولدت ازش استفاده کردیم. هر چیزیم که فکر کنی به درد نمی خوره می بری می ندازی تو سطل زباله .عاشق برنامه عمو پورنگ هستی و تا آخر نگاه می کنی بعضی از کارایی هم که انجام میدن شمام تکرار می کنی.و خیلی کارای دیگه که الان یادم نمی یاد.
5 شنبه هفته پیشم خونه عمه من دعوت داشتیم،اونجام تا دلت بخواد نی نی بود.اولش یکم نق زدی و از بغلم پایین نمی رفتی.تا این که بادکنک ها که واسه تولد مهرسا جون به دیوار زده بودن رو دیدی.خدا رو شکر یخت باز شد و تا تونستی با بچه ها بازی کردی.تازه اونجام از تست کردن کیک مهرسا غافل نبودی.متاسفانه فقط از خودت عکس دارم.حالا اگه برام ایمیل کردم برات می ذارم.
وروجک مامان خوب بلدی چطوری دل همه رو ببری ،تو مهمونی همه ازت تعریف می کردن.من و بابا افتخار می کنیم ،که گل پسر خوب و دوست داشتنی مثل شما داریم.
لبخندت دنیایم را تغییر میدهد
کافیست بخندی تا ببینی
چگونه در سردترین فصل سال گل از گلم می شکفد