کیان

کیان جان تا این لحظه 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن دارد

اولین محرم کیان

سلام نفسم

یه 10 روزی میشه که اومدیم تفرش خونه مامانی وبابایی.اول قرار بود فقط محرم اینجا باشیم ولی چون بابا مهدی می خواست امروز بره ماموریت گفت تا 5 شنبه بمونیم که تنها نباشیم.

امسال از پا قدم خوب شما من بعد از 5 سال بالاخره تاسوعا و عاشورا کنار خانواده ام بودم.وشما اولین محرمت بود که کنارمون بودی.امسال محرم یه حال و هوای دیگه ای داشتم .نمی دونم شاید چون مادر شدم  درک مصیبت امام حسین و طفل شیر خوارش برام یه شکل دیگه ای بود.وقتی خودم رو می ذارم جاشو ن می بینم که یک ذره هم طاقت مصیبتاشون رو  نمی تونم داشته باشم.

 

اینم عکسای محرم  شما آقا کیان.البته با کلی گریه و زاری تونستیم لباسارو تنت کنیم.همش از سرت بر می داشتی و نمی ذاشتی ازت عکس بگیریم.باز دست خاله هات درد نکنه که حواس شما رو پرت می کردن تا من بتونم ازت عکس بگیرم.

عاشقتم پسر عزیزم .همیشه حسینی باش


تاریخ : 27 آبان 1392 - 05:56 | توسط : مامان کیان | بازدید : 1820 | موضوع : وبلاگ | 38 نظر

ماجراهای کیان جون در 1 ماه گذشته

سلام نفسم

می خوام از کارا و شیطونیای جدیدی که تو 1ماه پیش برات اتفاق افتاده بنویسم.

اوایل 9 ماهگیت بود که فهمیدم عسلم نه تنها ارتفاع رو تشخیص میدی بلکه شیوه بالا و پایین رفتنشم بلدی مخصوصا موقع پایین اومدن که بر عکس میشی و تا پاهای کوچولوت به زمین نرسن دستت رو از رو تختی یا تشک مبل ول نمی کنی.عاشق این بالا و پایین رفتناتم .

اینم یکی از عکسات در حین بالا رفتن از مبل

یاد گرفتی بدون کمک برای چند ثانیه بایستی خودت که خیلی از این کارت خوشت میاد واسه خودت دست می زنی.

وقتی دستت رو به چیزی می گیری تند تند قدم بر می داری و من دل شاد از اینکه هر روز مرد شدنت رو پیش چشمام نظاره می کنم.

بهت سینه زدن رو یاد دادیم اوایل سینه می زدی ولی الان دستت رو می ذاری رو سینه هرکی که شما رو بغل کرده  واسه اون سینه می زنی.

عاشق توپ بازی هستی مخصوصا وقتی بابا میاد خونه شما می ری تو بغل بابا ومن توپ واستون میندازم هوا شمام با کمک بابا تو هوا شوتش می کنی و از ته دل می خندی. وقتیم که 2تایی هستیم رو به روی هم میشینیم وتوپ بهم قل می دیم .من همیشه قبل از اینکه توپ رو برات بندازم یک دو سه میگم شما یاد گرفتی سه اخرش می گی جوجوی خوشگلم.

سرسری کردن رو کامل یاد گرفتی .الهی مامان فدای شما پسری مهربون بشه که وقتی بنیتا (نی نی عمه ملیحه)گریه می کنه شروع می کنی براش سرسری کردن که مثلا ساکت بشه.وقتی می بینی همچنان داره گریه می کنه با صدای نسبتا بلند چند بار ااا میگی و بنیتا رو ساکت میکنی.

دومین دندونتم 9 آبان جونه زد درست 1 ماه بعد از دندون اولیت.مبارک باشه پسر خوشگلم.

دیگه اینکه خیلی خیلی شیطون شدی درای کابینتا کشوها جا کفشی رو خیلی راحت باز می کنی و دوست داری هرچی توشون هست رو بریزی بیرون.این عکسم در حین اینکه یواشکی رفته بودی سراغ جا کفشی ازت گرفتم.که با دیدن این قیافه رو گرفتی .یعنی بهت چیزی نگم و بذارم هر کاری دوست داری بکنی.

البته در کنار شیطنتات کارای خوبم زیاد میکنی.خیلی حساس شدی که در هر چیزی که در داره رو بذاری بعدش به خاطر این کار خوبت خودت خودت رو تشویق می کنی. وقتی می خوام گرد گیری کنم دستمال رو ازم می گیری رو زمین و میز ....خلاصه همه جا رو مثلا تمیز می کنی.جارو نپتونم که می بینی سریع ازم می گیری و این وقتی که ماشین بازی می کنی رو زمین میکشی و  برام جارو می کنی.اون موقع است که منم شروع می کنم به ماچ ماچی کردنت آخه خیلی بامزه این کارا رو می کنی عزیزم.

خییییییییییییییلی دوست داریم عزیزم.


تاریخ : 20 آبان 1392 - 08:46 | توسط : مامان کیان | بازدید : 1298 | موضوع : وبلاگ | 25 نظر

10 ماهگیت مبارک عزیزم

http://sheklakveblag.blogfa.com/ پریسا دنیای شکلک هاhttp://sheklakveblag.blogfa.com/ پریسا دنیای شکلک ها

 

 

مامان و بابا از صمیم قلب دوستت دارن و بهترین ها رو برات آرزو می کنند پسر مهربونم.

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

چهارمین سال روز پیوند من و بابا:

عشق مامان یه روز قبل از 10 ماهگی شما یعنی 6 آبان سالگرد ازدواج من و بابا مهدی بود.دوست داشتم به نوعی ازش به خاطر تمام لحظه های خوبی که تو این چند سال در کنارش داشتم ازش تشکر کنم...

همسر عزیزم آهنگ صدایت زیبا ترین ترانه زندگیم

نفس هایت تنها بهانه نفس کشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم است

پس با من بمان تا زنده بمانم ، مهدی جان دوستت دارم تا ابد

I love you Scraps


تاریخ : 08 آبان 1392 - 08:44 | توسط : مامان کیان | بازدید : 2656 | موضوع : وبلاگ | 38 نظر

جشن دندونی


سلام عشق مامان

یه چند وقتیه می خوام برات پست جدید بذارم و از عید قربان وجشن دندونی که مامانی وبابایی برات گرفته بودن بنویسم.خیلی خیلی خوش گذشت.مهمونا به صرف عصرونه اومده بودن. مامانی برات یه آش خوشمزه پخته بود که همه ازش خوردنش سیر نمی شدن و بابایی هم برات سفارش کیک داده بود.خاله های شیطونتم با کاغذ رنگی و بادکنک خونه رو تزئین کرده بودن.که البته بیشتر بادکنک ها رو شما قبل از اومدن مهمونا ترکوندی چقدر هم از این کارت خوشت میامد و ذوق می کردی.

اینجا قبل از جشن و شما مشغول منهدم کردن بادکنایی وروجک مامان


اینم از کیکت جوجو.خیلی دوست داشتم شکل دندون باشه ولی خوب چون روز عید بود و دیر سفارش دادیم نشد دیگه....

شما فقط به فکر این بودی که دور از چشم من انگشتت رو بزنی به کیک و بخوری همین که می دیدی دارم نگات می کنم فوری انگشتت رو می ذاشتی دهن من و با شیطنت بهم می خندیدی.من که عاشق این دلبریاتم مگه می تونستم بهت چیزی بگم نفسم.

اینجام شما و بابایی (بابای مامان)مشغول خوردن کیک

 

کیان:مامان جون میشه به من کیک بدین؟؟؟

کیان:نمی خواد زحمت بکشین خودم می خورم.


تاریخ : 05 آبان 1392 - 07:07 | توسط : مامان کیان | بازدید : 3789 | موضوع : وبلاگ | 18 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی