کیان

کیان جان تا این لحظه 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن دارد

همیشه به گردش

پسر نازم  این عکسایی که برات میذارم مربوط می شه به اواخر شهریور که رفته بودیم پارک دم خونه مامان معصی .شمام کلی کیف کردی خوش خنده مامان

اولش خیلی خوشحال رو چمنا نشستی تا ازتون عکس بندازم .


ولی بعدش دیگه اصلا نشستی اومده بودی بغلم و منو سفت گرفته بودی.منم منصرف شدم ورفتیم رو نیمکت نشستیم و شما در حین بیسکویت خوردن از شیطنت کردن غافل نبودی عزیز م.


 


تاریخ : 30 مهر 1392 - 09:26 | توسط : مامان کیان | بازدید : 2077 | موضوع : وبلاگ | 17 نظر

مروارید کوچولوت مبارک

مامان فدات بشه با اون دندون کوچولوت.بالاخره یه دندون در آوردی عزیزم اونم تو 9ماه 2روزگی (9 مهر ماه92)

انار دونه دونه

بچه ای دارم دردونه

قشنگ و مهربونه

انار دونه دونه

سه چهار روزه که بچه ام

گرفتار دندونه

انار دونه دونه

تو دهان بچم یه گل زده جونه

گل نگو مرواریده مثل طلا سفیده

راستی یادم رفت بگم دندون کوچولوت پایین سمت چپ قرار گرفته خوب مواظبش باش خوشگلم.

 


تاریخ : 30 مهر 1392 - 08:28 | توسط : مامان کیان | بازدید : 1150 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

اولین قدم هات

پسر ناز مامان شنبه 6 مهر بود که متوجه شدم  وقتی دستای کوچولوت رو به مبل میگیری تا بایستی آروم آروم قدم هم بر می داری نمی دونی چقدر خوشحالم کردی جوجو ...


تاریخ : 30 مهر 1392 - 08:18 | توسط : مامان کیان | بازدید : 1235 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

ماجراهای آقا کیان

وای که چقدر زود گذشت انگار همین چند روز پیش بود که شما تازه به دنیا اومده بودی ولی الان حسابی شیطون و جیگر شدی.دیگه میتونی بعضی کلمات رو بگی مثلا:

17 شهریور بود که خاله زهرا وقتی اومده بود خونمون یادت داد که نری سمت میز تلویزیون شمام با انگشت اشاره به سمت میز اشاره می کردی و جیز جیز می گفتی البته یه پاتم به زمین می کشیدی انگار که از منع کردن زیاد خوشت نمی یاد .

وقتی زیاد نق می زدی یا اینکه می خوام بخوابونمت برای اینکه آروم بشی چند بار هیس هیس می گم شمام برای اینکه بهت نگاه کنیم انگشت فینگلیت رو می گیری جلوی بینیت و هیس هیس می کنی(92/6/21)

عاشق اینم که مامان و بابا رو صدا می کنی اونم پشت سر هم .می دونی برای اولین بار چی شد که من وبابایی رو با هم صدا کردی؟

من بهت می گم عزیزم.مامانی و خاله ها خونمون بودن من اومدم شما رو بذارم تو اتاق خواب پیششون تا برم تو آشپز خونه تا به کمک بابا مهدی شام رو آماده کنیم ولی که شما رو گذاشتم تو بغل مامانی دستات رو به سمتم دراز کردی وچند بار گفتی ماما بابا منم که انقدر ذوق کرده بودم که شما رو غرق بوسه کردم وروجکم


تاریخ : 27 مهر 1392 - 21:09 | توسط : مامان کیان | بازدید : 1367 | موضوع : وبلاگ | 8 نظر

نفسییییییییییییییییییییی

نفسییییییییییییییییییییی

قند عسلم انقدر با دقت سی دی هات رو نگاه می کنی که مامان دوست داره شما رو بخوره.
تاریخ : 27 مهر 1392 - 10:52 | توسط : مامان کیان | بازدید : 1108 | موضوع : فتو بلاگ | 4 نظر

لبریز شیطنت

لبریز شیطنت


تاریخ : 27 مهر 1392 - 10:34 | توسط : مامان کیان | بازدید : 1150 | موضوع : فتو بلاگ | 4 نظر

مهربون

مهربون

عاشق این نگاهای معصومتم
تاریخ : 27 مهر 1392 - 10:30 | توسط : مامان کیان | بازدید : 1216 | موضوع : فتو بلاگ | 2 نظر

عاشق ماشین سواری

عاشق ماشین سواری

عزیز مامان اینجا با خاله هات و مامانی وعمو محسن رفته بودیم بهار واسه شما خرید ولی اونجام شما دست از ماشین سواری بر نمی داشتی.همیشه دوست داری بزی جلوی ماشین بشینی با فرمون بازی کنی.
تاریخ : 27 مهر 1392 - 10:18 | توسط : مامان کیان | بازدید : 1665 | موضوع : فتو بلاگ | 4 نظر

سلام سلام ما اومدیم

سلام به همه ی دوستای گلم

به خاطر تاخیری که تو پست هام پیش اومد ببخشید مخصوصا شما پسری مهربونم

تو این 1/5 ماهی که برات ننوشتم کلی اتفاقات مختلف افتاده منم تصمیم گرفتم یه مروری داشته باشم جوجوی مامان.

مرسی از اینکه تو این مدت که نبودیم به ما سر زدین .تو اولین فرصت به وبلاگاتون میایم و از خجالتون در میایم می بوسیمتون ................


تاریخ : 27 مهر 1392 - 08:50 | توسط : مامان کیان | بازدید : 975 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی